بسم الله الرحمن الرحیم
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ﴿30﴾ سوره روم
این آیه شریفه دلالت بر اصل وجود فطرت در انسان دارد لکن در این مورد که محدوده این فطرت چه مقدار است و این فطرت مشتمل بر چه اموری است مجمل است و چیزی بیان نشده است . با رجوع به روایاتی که از ائمه اطهار در این زمینه رسیده است فطرت را مشتمل بر توحید و نبوت و حد اکثر ولایت تبیین کرده اند .
برخی از مفسیرین هم بنا بر علقه ذهنی وقرائنی کوشیده اند تا ثابت کنند فطرت انسان بسیار خوب است و اگر عوامل مزاحم خارجی نبودند انسان فی نفسه هیچ مشکلی نداشت و تمام انحرافات جوامع را به دلیل وسوسه های شیطان می دانند و شیطان را یک موجود خارج از انسان و البته تاثیر گذار بر انسان دانسته و از این گذشته اوصاف مشخصی را بر فطرت انسان نسبت داده اند. [1]
لکن اگر بخواهیم مساله را مستقلا بررسی کنیم نمی توان از این آیه شریفه این معانی را استنباط نمود چون نهایت معنی آیه این است که اگر دین حق را قبول کنیم و طبق مفاد آن عمل کنیم متناسب با فطرت عمل کرده ایم .
به عبارت دیگر اخبار می دهد که دین مبین اسلام منطبق بر فطرت است و چیزی نیست که متناسب با فطرت نباشد . اما بیان نمی کند که چون دین خوب است و انسان فطرت دینی دارد پس انسان خوب است. بلی این معنی را آیه شریفه اثبات نمی کند همانطور که نفی هم نمی کند.
بنا بر این برای اثبات یا نفی این معنی که انسان فطرتا خوب است و گرایش به خوبیها دارد باید به دلائل دیگر مراجعه نمود.
آیه اول : وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً ﴿70﴾[2]
برخی این آیه شریفه را دلیل کرامت و فضیلت ارزشی انسان دانسته اند لکن به نظر میرسد ایه شریفه تنها یک ویژگی تکوینی انسان را بیان می کند و کرامت در ایه به معنی ارزشمند تر بودن نیست بلکه به معنی قدرت و توانایی بهره وری انسان از موجودات دیگر است و قدرت تسلط آنها بر زمین و دریا و حیوانات دیگر است.
موید این معنی ایات سوره نحل است که می فرماید : وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ ﴿6﴾ وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿7﴾ وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿8﴾[3] و وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿14﴾ وَ أَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿15﴾ وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴿16﴾[4]
از این ایات این مقدار استفاده می شود که انسان بر تر از سائر موجودات زمینی خلق شده است و قدرت استفاده و بهره وری از سائر موجودات زمینی را دارد. و خدای سبحان این معنی را نه تنها موجب کرامت و ارزش مندی انسان نمی داند بلکه آن را وسیله امتحان انسان می شمارد و صریحا کسانی که کرامت انسان را با قدرت مادی می سنجند ملامت می کند و می فرماید : فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿15﴾ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿16﴾ كَلاَّ بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ﴿17﴾ یعنی دسترسی و عدم دسترسی به نعم مادی تنها وسیله آزمایش انسان است نه وسیله ارزشمندی او و دنیا داشتن ملاک ارزشمندی انسان نیست .
لذا از این ایات استفاده می شود که خدای سبحان انسان را خلق نموده است و قدرت تصرف در زمین و موجودات دیگر را به او داده است تا او را امتحان کند که آیا وظیفه محوله به خود را به نحو صحیح انجام می دهد یا خیر ؟ و دنیا مداری وسیله سنجش ارزش انسان نیست همانطور که در قضیه حضرت سلیمان دارد قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاَ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿35﴾ فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ ﴿36﴾ وَ الشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ﴿37﴾ وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ ﴿38﴾ اما وقتی نهایت قدرت مادی زمین را به دست می آورد می گوید : قَالَ هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ یعنی که تمام قدرت زمین وسیله ارزشمندی انسان نیست بلکه وسیله امتحان او است . تا ببیند او شکر گذاری می کند یا خیر .
آیه دوم : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿4﴾ ثمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ ﴿5 الاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ﴿6﴾[5]
در این آیه خدا می فرماید : ما انسان را در بهترین صورت آفریدیم که ممکن است مراد صورت ظاهری و مستوی القامه بودن او است که یکی از نعم الهی است و این صورت گر چه احسن است اما از نظر تکوینی است نه ارزشی تا گفته شود انسان دارای صفات کمال است بلکه ادامه آیه شریفه بر عکس مدعی دلالت دارد که می فرماید او را به بد ترین حالات تنزل دادیم و او باید با تلاش و کوشش به مقامی دست پیدا کند که دلالت بر عدم ارزش ذاتی انسان دارد.
آیه سوم : فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ﴿29﴾[6]
این آیه شریفه از چند جهت دلالت بر صفات حمیده در انسان دارد اول خدا می فرماید ما انسان را تسویه نمودیم که از احسن الخالقین چیزی غیر از موجود دارای کمال صادر نمی شود و ثانیا می فرماید ما از روح خودمان در او دمیدیم که باز نشان از فضیلت انسان دارد چون این نشان از عظمت و بزرگی روح است که خدا به خود نسبت می دهد همانطور که کعبه را به خود منسوب نموده استو. و ثالثا این مخلوق مسجود ملائکه قرار گرفته است و این هم فضیلت دیگری برای انسان است و اشعار به صفات حمیده انسان دارد . ولی با دقت در حکمت یان تعابیر ممکن است منظور حق تعالی این است که خدا انسان را مناسب مقصود خود از خلقت آفریده است و این موجود دارای پتانسیل اولیه لازم برای اینکه به کمال نهایی برسد ؛ می باشد و به همین جهت مورد تکریم فرشتگان قرار گرفته است . و این غیر از فضیلت ابتدایی است که برخی معتقد به آن هستند و آن را مقتضی فطرت می دانند.
از طرفی ممکن است مسجود ملائک واقع شدن به جهت کمال نهایی است که برخی انسانها به آن دست می یابند نه همه انسانها .
آیه چهارم : وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿30﴾ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هٰؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿31﴾[7]
برخی با استفاده از این آیه شریفه گفته اند : انسان که جانشین خدا بر روی زمین است باید خوب باشد تا جانشین مناسبی باشد و الا نمی توانست جانشین خدا باشد. ولی می توان گفت هیچ تلازمی بین جانشینی و خوب بودن وجود ندارد ، چون خلیفه به معنی جانشینی است . و باید کارهای خدایی انجام هد و انسان از جهت برتری وجودی که نسبت به سائر موجودات زمینی داشته است که از ادامه آیه ( علم آدم ) معلوم می شود می توانسته کارهای خدایی را انجام دهد . و آیات زیر دلالت بر همین مطلب دارد.
وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً ﴿70﴾ اسراء
وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ ﴿61﴾[8]
وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ .
من حیث المجموع از این ایات تنها این معنی استفاده می شود که خدای سبحان به انسان ویژگی خاصی داده است که توان تصرف و به خدمت گرفتن سائر مخلوقات زمینی را دارد اما اینکه دارای صفات و خصوصیات بر تر و صفات حسنه داشته باشد استفاده نمی شود . بلی اگر مراد از خلافت جانشینی در اجرای عدالت باشد می تواند کاشف از عدالت و خوبی خلیفه باشد ولی مسلما عدالت نهایی کار خدای سبحان در قیامت است . و بنا بر این در قضاوت زمینی هم هشدار می دهد که قاضی باید به حق حکم کند و از اینکه حکم به نا حق کند بر حذر می دارد.
يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿26﴾[9]
بنا بر این از مجموع آیات به دست می آید که انسان در بدو خلقت دارای یک سرمایه اولیه است که خدای سبحان در اختیار وی قرار داده است تا او را مورد آزمایش قرار دهد و این غیر از داشتن صفات پسندیده و بر تر است .
بلی از ایات دیگر استفاده می شود که انسان فی الجمله نسبت به خوبی وبدی علم و آگاهی دارد و خیر و شر را از هم تشخیص می دهد .
اول : وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ﴿7﴾ فأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا ﴿8﴾ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ﴿9﴾[10]
این آیه نشان می دهد که انسان فی نفسه خیر را از شر تشخیص می دهد . آقای جوادی آملی در این مورد دارند علم و اختیار انسان به دو جهت خیر و شر مساوی است ولی گرایش درونی و استعداد او نسبت به دو جهت یکسان نیست [11] که البته این ادعا هم بدون هیچ قرینه معتبری ارائه شده است و قابل قبول نیست مخصوصا با توجه به زندگی انسانها در طول تاریخ بشریت که نشان می دهد هر جا انسان به راه خیر رفته است با هزاران عامل کمکی بوده است و هر جا عوامل خارجی کمک کننده مثل انبیاء و غیره نبودند انسان راه غی و گمراهی را طی نموده است .
دوم : أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ ﴿8﴾ وَ لِسَاناً وَ شَفَتَيْنِ ﴿9﴾ وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﴿10﴾ سورةُ البَلَد
این آیات که در پی توبیخ انسان است و نعمتهای الهی را می شمارد در کنار نعمت چشم و زبان و لب به نعمت آگاهی به خیر و شر را مطرح می کند ولی باز هم هیچ اشاره ای به گرایش انسان به یک سمت ندارد .
از طرف دیگر انسان در قران متصف به اوصافی شده است که یک انسان متخلق و دارای کمال نباید این اوصاف را د اشته باشد.و با بررسی این آیات معلوم می شود که انسان نه تنها گرایش به خیر و کمال ندارد بلکه از لحاظ وجودی متثف به اوصافی است که مانع سعادت و کمال می باشد و انسان برای رسیدن به سعادت و کمال باید با این اوصاف مبارزه کند و بر این اوصاف غلبه کند . و این اوصاف به گونه ای است که حتی اگر از لحاظ ارزشی هم بد نباشد از لحاظ تکوینی مانع رشد و سعادت انسان است .
و موید این معنی هم آین آیه شریفه است يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿21﴾[12]
اوصافی که خدای سبحان که خالق انسان است و از هر کس دیگری انسان را بهتر می شناسد برای او ذکر کرده است عبارت است از
اول : ظلم
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً ﴿72﴾[13]
یک از مواردی که خدای سبحان بیش از صد بار در قران به انسان یا لا اقل برخی انسانها نسبت می دهد ظلم و تعدی از حق است و این در حالی است که قبح ظلم مسلم است و از شرائط رستگاری عدم ظلم و جور ( قسط و عدل ) است .
از این نکته این نتیجه به دست می آید که انسان همیشه طبق علم خود عمل نمی کند یعنی با اینکه می داند ظلم بد است و نباید انجام گیرد منتهی در مقام عمل مرتکب می شود .
نتیجه دیگر اینکه انسان برای رسیدن به هدف الهی و دست یابی به سعادت ابدی باید اول از حالات طبیعی خود دست بکشد یعنی بر خلاف سرشت و طبیعت خود عمل کند و سپس به تحصیل کمال بپردازد. و لو اینکه بگوییم ظلمی که در ایه شریفه به انسان نسبت داده شده است یک وصف ارزشی نباشد و تنها یک امر تکوینی باشد . چون این ظلم نشان می دهد که راه استکمال انسان یک راه بدون مشکل نیست و انسان برای رسیدن به کمال مناسب باید تلاش کند و موانع را بر طرف کند و این طور نیست که بدون مانع استعدادهای خود را فعلیت بدهد .
دوم : جهل
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً ﴿72﴾[14]
این صفت هم مثل صفت ظلم به صورت مبالغه به انسان نسبت داده شده است و در بیش از ده مورد خدای سبحان این صفت را لااقل به گروهی از انسانها نسبت داده است.
باید توجه نمود که در قران جهل به دو معنی به کار رفته است .
الف ) در مقابل علم به معنی ندانستن که به این معنی یک صفت سلبی است .
ب ) در مقابل حلم و عقل یعنی کار را بدون عاقبت اندیشی و توجه به نتایج آن انجام دادن که وصفی ایجابی است.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ﴿17﴾[15]
ظاهرا در این آیه شریفه جهالت به معنی ندانستن نیست تا اگر کسی بداند فلان عمل حرام است و انجام دهد نتواند توبه کند یا اگر توبه کرد خداوند نپذیرد و بلکه به معنی گناه از روی عدم توجه به آخرت است و بدون عاقبت اندیشی که این معنی مقاب لحلم و عقل است نه علم و دانستن .
نکته مهم
اگر جهل در مقابل علم بود انسان برای طی مسیر حق و کسب سعادت تنها لازم بود که یاد بگیرد و بعد از دانستن دیگر مشکلی نبود و عمل می کرد. و ندانستن قطعا مغفهوم ارزشی ندارد هر چند بالاخره مانع وجود دارد . چون اگر می دانست سریعتر انجام می داد و نیاز به رفع مانع دیگر نداشت . هرچند خود بر طرف کردن این مانع هم لازم است و اگر کسی بر طرف نکند مورد خطاب قرار می گیرد که " هلا تعلمت؟ " [16] اما با دانستن دیگر مشکلی وجود ندارد. اما بنا بر معنی دوم که جهالت در مقابل حلم و عقل باشد معلوم می شود در کسب خیر و سعادت موانع دیگری هم غیر از عدم علم وجود دارد . یعنی باید قبول کنیم که گاهی انسان می داند و با وصف علم باز هم خلاف انجام می دهد که این معنی قطعا امری ضد ارزشی است. و این صفت مانع تحصیل کمال انسان می شود . و اتفاقا این مانع هم بسیار قوی است و رفع آن به سادگی رفع جهل در مقابل علم نیست . بلکه ممکن است سائر اوصاف وجودی انسان به واسطه این مانع تحقق خارجی پیدا نکند . همانطور که خدای سبحان می فرمایند : وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ[17] و با توجه به این وصف انسان متمایل به شر است اگر نگویم ذاتا شرور است.
سوم : ضعیف
يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفاً ﴿28﴾[18]
این صفت هم بیش از ده بار در قران به انسان یا گروهی از آنان نسبت داده شده است. و فی حد نفسه ساختار وجودی انسان را نشان می دهد.
در جمع بین این ایه و ایاتی که کرامت انسان را بیان می کند می توان گفت: آیات تکریم مربوط به رابطه انسان و سائر موجودات زمینی است و این ایات مربوط به رابطه انسان با خدا و سائر انسانها است.
به باین دیگر می توان گفت : مراد از ضعف عدم صبر و استقامت او برای رسیدن به هدف است که به این معنی یک صفت کلیدی است و تمام صفات دیگر به این معنی باز گشت کند یعنی اوصاف دیگر ناشی از این صفت باشد. و علی ای حال این وصف در مکتب اسلام مذموم تلقی می شود و انسان برای رهایی از دنیا و رسیدن به سعادت ابدی باید این صفت خود را تغییر بدهد و با قوه و قدرت کارهای خود را انجام دهد .
خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿171﴾[19]
بنا بر این ولو این صفت را یک صفت ارزشی ندانیم ولی در وجود انسان که باید به کمال برسد یک مانع جدی محسوب می شود و باید بر طرف شود چون فرد ضعیف نمی تواند وظائف شرعی خود را به نحو صحیح انجام دهد. مخصوصا در مواقعی که موانع زیاد جلوی راه انسان باشد یا انسانهای شرور مانع ایجاد کنند .
تا اینجا روشن می شود که انسان برای کمال باید بر اوصاف مذموم خود غلبه کند و تنها رشد استعداد نهفته در وجود انسان کفایت نمی کند تا انسان به سعادت برسد.
از همین جا است که بدون تخلیه اوصاف مذموم که مانع ایجاد می کنند تزکیه و سعادت میسر نمی شود .
چهارم : یاس و نا امیدی
لاَ يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ ﴿49﴾[20]
پنجم : عجز و لابه
إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ﴿20﴾[21]
این دو صفت نتیجه ضعف می باشد یعنی کسی که ضعف روحی دارن و استقامت ندارد به سرعت به کوچکترین مانعی نا امید می شود و بی قراری می کند . و به جهت اهمیت آن قران مستقل ذکر نموده است ودر چندین مورد به آن اشاره نموده است.
اگر انسان ضعف داشته باشد به محض اینکه مشکلی پیش آمد در مرحله اول داد و فغان و عجز و لابه می کند و اگر با این ابزار مشکل مرتفع نشد نا امید می شود .و از ادامه کار باز می ماند.
و گاهی این یاس و نا امیدی به جایی می رسد که کلا از رحمت الهی مایوس می شود این حد از یاس در حد شرک بالله و کفر تلقی می شود .
يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿87﴾[22]
و این وصف در فرهنگ اسلامی مذموم و اصطلاحا " قنوط " نامیده می شود. و انسان برای تکامل باید با آن مقابله کند و با توجه به امتحانات الهی و آزمایشات گاها سخت و دشوار مواظب باشد در اثر وجود و غلبه این اوصاف سقوط نکرده و از تکامل مد نظر خدای سبحان باز نماند .
شاید بتوان گفت این اوصاف نه تنها یک وصف تگوینی هستند بلکه از لحاظ ارزشی مذموم و ناپسند هم می باشند . که در این صورت انسان از لحاظ ارزشی هم مخلوقی غیر ارزشی و نا مطلوب آفریده شده است . مگر اینکه با تلاش خود بر این اوصاف غلبه نموده و این امور را از خود دور کند . و حتی با عدم بار ارزشی آن باید انسان آن را از بین ببرد تا بتواند رستگار شود و الا مانع سعادت انسان هستند.
ششم : حرص و آزمندی
إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ﴿19﴾[23]
معنی حرص و طمع از مقابل آن که قناعت است روشن می شود و یکی از اوصاف مذموم انسان است و این صفت هم چه بار ارزشی منفی داشته باشد و چه نداشته باشد و تنها مبین یک صفت تکوینی انسان باشد در مقام حرکت تکاملی انسان مانع است و باید بر طرف شود و با وجود این صفت انسان قطعا از سیر وسلوک راه حق باز می ماند .
هفتم : بخل
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً ﴿100﴾[24]
بخل صفتی است ناشی از حرص و آزمندی و متاسفانه در حدی مانع خیر می شود که انسان بخیل نمی توان هیچ کار واجب یا مستحبی که به امور مالی بستگی دارد را انجام دهد .
هشتم : عجله
وَ يَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً ﴿11﴾[25]
سرعت در کار قبل از رسیدن وقت آن را عجله گویند و در مقابل صبر می باشد یعنی انسان تحمل لازم را برای انجام کار در موعد مقرر ندارد و کاری که بی موقع انجام شود نتیجه مطلوب را نمی دهد .بلکه ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد.
در این بحث در صدد اثبات مذموم بودن این اوصاف نیستیم و نیازی هم به این معنی نداریم بلکه وجود این اوصاف مانع اصلی اهداف انسان می باشد و این اوصاف و لو ناشی از امور تکوینی بدون بار ارزشی منفی یا مثبت مانع تکامل انسان است و انسان را از خیر و عدل بودن خارج می سازد و متمایل به غیر حق می سازد و همین مقدار برای مدعی ما کفایت می کند .
حسد
کفران نعمت
ناسپاسی
طغیان
خصومت با حق
جدال
تبعیت از هوای نفس
وسوسه های نفسانی
با این اوصاف مشاهده می شود که تنها جمله ای که انسان را کاملا توصیف می کند
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿4﴾ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ ﴿5﴾[26]
و بنا بر این جایی برای انسان معصوم متمایل به خیر و عدل و تمامی اوصاف جمیله در این چیزی که خدا خلق کرده است و ما در طول تاریخ و در زندگی متعارف خود می بینیم باقی نمی ماند مگر در ذهن افراد خوش باور و افرادی که نمیخواهند بپذیرند خودشان هم موجوداتی از این قبیل هستند .
البته با وجود این اوصاف نباید شبهه جبر به وجود آید . چون با وجود تمام این اوصاف خدای سبحان قدرت مبارزه با این اوصاف را هم به انسان داده است . و انسان با اطاعت از خدای سبحان و پیروی از دین حق و انجام عبادات و اجتناب از محرمات می تواند این اوصاف را تحت کنترل خود قرار دهد و مقهور این اوصاف نشود .
ظاهرا به نظر می رسد آیات فطرت ( به معنایی که مشهور از فطرت دارند ) با این ایات سازگاری ندارد و جمع به این صورت که این اوصاف را به طبیعت لنسان نسبت داده و از فطرت به چیزی غیر از طبیعت اراده کنیم همانطور که آقای جوادی املی مطرح کرده اند . چندان مفید و کار ساز و قابل قبول نباشد .
به این معنی که اگر انسان بخواهد خود را بشناسد و برای اجتماع خود و تربیت افراد و کودکان خود برنامه بریزد باید اوصاف دسته دوم که غالب است و در مرعی و منظر ما است را مد نظر قرار دهد. و برای کنترل این اوصاف برنامه تربیتی نوشته شود و در اصلاح نفس خود هم این مسائل و اوصاف را مد نظر داشته باشد.
من حیث المجموع به این نتیجه می رسیم که خود پنداره ای که قران به انسان الغاء می کند از لحاظ قدرت مادی و هنر تصرف در موجودات مادی دیگر در روی زمین خودپنداره قوی می باشد و این معنی هم با رجوع به زندگی واقعی انسان و انواع تصرفاتی که انسان دارد روشن است و نیاز به بحث ندارد اما همین خود پنداره موجب ایجاد رذیلتی اخلاقی قوی مثل غرور . تکبر . طغیان در انسان می شود . همانطور که خدای سبحان می فرماید : كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى ﴿6﴾ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ﴿7﴾[27]
و این مساله در مکتب اسلام نه تنها حسنه و فضیلت محسوب نمی شود بلکه خود ضد ارزش بوده و موجب گمراهی و هلاکت می شود . انسان موظف است در مقابل این مسائل ایستادگی کند و انها را کنترل کند . اما از طرفی دیگر انسان در جهت معنوی و خود سازی که برای زندگی اخرت لازم است دارای تواناییهای بسیار ضعیف می باشد و قوای درونی و بیرونی آن معارض با صراط مستقیم است و او را از هدف نهایی باز می دارد.
و از این جهت انسان احساس خود کم بینی و حقارت و بیهودگی می کند که باید با تذکر به او این حالت او را تغییر داد و راههای مقابله با آن و راه خلاصی از این اوصاف را به او آموخت .
محمد عطایی
باز نویسی 6/11/93
نتایج
از برخی ایات تنها این معنی استفاده می شود که خدای سبحان به انسان ویژگی خاصی داده است که توان تصرف و به خدمت گرفتن سائر مخلوقات زمینی را دارد اما اینکه دارای صفات و خصوصیات برتر و صفات حسنه باشد استفاده نمی شود .
بلی از ایات دیگر استفاده می شود که انسان فی الجمله نسبت به خوبی وبدی علم و آگاهی دارد و خیر و شر را از هم تشخیص می دهد .
اما اوصافی که خدای سبحان که خالق انسان است برای او ذکر کرده است عبارت است از
اول : ظلم
دوم : جهل
سوم : ضعیف
چهارم : یاس و نا امیدی
پنجم : عجز و لابه
ششم : حرص و آزمندی
هفتم : بخل
هشتم : عجله
نهم :حسد
دهم : کفران نعمت
یازدهم : ناسپاسی
دوازدهم : طغیان
سیزدهم : خصومت با حق
چهاردهم : جدال
پانزدهم : تبعیت از هوای نفس
شانزدهم : وسوسه های نفسانی
[1] . به کتاب انسان شناسی اسلامی در آثار شهید مطهری تالیف محمد علی علی پور و کتاب فطرت مذهبی نوشته شید محمد شفیعی مراجعه شود .
[2] . الإسراء ، الجزء 15، الصفحة: 289، الآية: 70
[3] . النحل ، الجزء 14، الصفحة: 268
[4] . النحل ، الجزء 14، الصفحة: 269
[5] . التين ، الجزء 30، الصفحة: 59
[6] . الحجر ، الجزء 14، الصفحة: 263، الآية: 29
[7] . البقرة ، الجزء 1، الصفحة: 6
[8] . هود ، الجزء 12، الصفحة: 228، الآية: 61
[9] . ص ، الجزء 23، الصفحة: 454
[10] . الشمس ، الجزء 30، الصفحة: 595، الآية: 7
[11] . جوادی آملی . کرامت در قران ص 103
[12] . النور ، الجزء 18، الصفحة: 352
[13] . الأحزاب ، الجزء 22، الصفحة: 427
[14] . الأحزاب ، الجزء 22، الصفحة: 427
[15] . النساء ، الجزء 4، الصفحة: 80
[16] . كتاب المكاسب (المحشى)، ج-12، ص: 147
[17] . النمل ، الجزء 19، الصفحة: 378
[18] . النساء ، الجزء 5، الصفحة: 83
[19] . الأعراف ، الجزء 9، الصفحة: 173
[20] . فصلت ، الجزء 25، الصفحة: 482، الآية: 49
[21] . المعارج ، الجزء 29، الصفحة: 569، الآية: 20
[22] . يوسف ، الجزء 13، الصفحة: 246، الآية: 87
[23] . المعارج ، الجزء 29، الصفحة: 569، الآية: 19
[24] . الإسراء ، الجزء 15، الصفحة: 292، الآية: 100
[25] . الإسراء ، الجزء 15، الصفحة: 283، الآية: 11
[26] . التين ، الجزء 30، الصفحة: 597، الآية: 4
[27] . العلق ، الجزء 30، الصفحة: 597، الآية: 6
اینجانب محمد عطایی مسئول پاسخگویی مسائل شرعی بوده و به همین مناسبت برخی مسائل شرعی را بررسی نموده و نتیجه آن را در اینجا منعکس میکنم